گاهی وسط جمعی از آدم‌ها،
حس می‌کنم مثل یه سایه‌م،
نه کسی دست می‌گیره، نه صدایی به نامم هست.
مثل یه قطعه‌ی خراب از یه پازل کامل،
که هرچقدر می‌چرخم، جا ندارم اینجا.

وقتی می‌خوام حرف بزنم، سکوت حرف منو بلعیده،
وقتی می‌خوام باشم، انگار بودنم مزاحمت میشه.
مثل اینکه دنیا بدون من بهتر می‌چرخه،
و من اضافی‌ام، یک چیز اضافه و بی‌فایده.

نه کسی می‌پرسه حالِ دلم چطوره،
نه کسی می‌بینه چقدر خسته‌ام از بودن،
فقط می‌شینم و نگاه می‌کنم،
چطوری آدم‌ها رد میشن و من توی همون نقطه باقی می‌مونم.

این حس اضافه بودن،
یه باریه که سنگینی می‌کنه روی شونه‌هام،
اما باید تحمل کنم،
چون هیچ‌کس قرار نیست بفهمه دردِ این بی‌صدا بودن.

  • 🕊️♫ 𝓢𝓪𝓶𝓲𝓮𝔂𝓮𝓱